هیچستان

رسم روزگار

بهزاد ساقرچيان
هیچستان

رسم روزگار

 پاره های یک تن و دور از همیم این روزها

مثل اوضاع زمانه درهمیم این روزها

فکر نان از عشق می کاهد مقصر نیستی
آه... ما بازیچه ی بیش و کمیم این روزها

می دویم و جاده انگاری دهن وا می کند
در هراس راه پر پیچ و خمیم این روزها

می رسد تا استخوان این زخم ها، اما هنوز
در امید واهی یک مرهمیم این روزها

سیب در دامانمان افتاد و دور انداختیم
وصله ی ناجور نسل آدمیم این روزها

تا کجاها می رسد فریادهامان تا کجا؟
در نی پوسیده ی خود می دمیم این روزها

***

بچگی کردیم، دنیا هم به بازیمان گرفت
دست هایت را بده...گم می شویم این روزها


برچسب‌ها: اين روزهادنيارسم روزگار

تاريخ : پنج شنبه 27 مهر 1391 | 19:18 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |

رسم روزگار

 دکترشریعتی : «کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست
که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه
کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آور بود- اینکه
در آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از
خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن
داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم....?


برچسب‌ها: رسم روزگارگذشت زمان

تاريخ : یک شنبه 24 مهر 1390 | 23:1 | نویسنده : بهزاد ساقرچيان |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد
.: Weblog By He ches tan:.